سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کتاب خون نحس بر اساس داستان واقعی

کتاب خون نحس داستان واقعی یک کسب و کار

سائی و مونا پایین آمدند تا او را در لابی ساختمان جدید ملاقات کنند. او را به اتاقی در پشت بن راهنمایی کردند و به او اطلاع دادند که قبلا به کار او در شرکت خاتمه داده اند. سانی چیزی را که شبیه اوراق حقوقی بود، از روی میز به سمت او هل داد.

الن عنوان درشت بالای برگه را خواند: «سوگندنامه الن بیم»

درآن اوراق نوشته بودند که با علم به مجازات دروغگویی تحت قوانین کالیفرنیا، او متعهد می شود که هیچ یک از داراییها

یا اطلاعات محرمانه ای را که در طول استخدامش در شرکت به آنها دست یافته است، افشا نکند و این تعهد شامل این بند هم میشد: «من هیچ اطلاعاتی در خصوص ترانوس به صورت کاغذی و الکترونیکی در هیچ یک از متعلقاتم در هیچ جایی شامل حساب ایمیل های شخصی، رایانه یا لپ تاپ شخصی، فولدرهای پاک شده یا موجود در سطل زباله رایانه ، فلش، منزل، ماشین یا هرجای دیگری ندارم.»

پیش از اینکه الن برای خواندن آن تعهدنامه فرصت کافی پیدا کند، شنید که سانی با صدای سردی گفت: «ما میدانیم که تو برای خودت تعداد بسیاری از ایمیل های کاری را فرستاده ای. تو باید به مونا اجازه بدهی که وارد حساب جیمیلت بشود تا بتواند آنها را پاک کند.»

الن مخالفت کرد. او به سانی گفت که اجازه ندارد به حریم خصوصی اش تجاوز کند و او هیچ مدرکی را امضا نخواهد کرد.

صورت سانی قرمز شد. همین طور که بیشتر عصبانی میشد، سرش را با نفرت تکان می داد. به سمت مونا برگشت و گفت: «باورت میشود این پسر دارد چه کار میکند؟»

او دوباره به الن رو کرد. در حالی که تحقیراز صدایش می بارید به الن پیشنهاد داد برایش وکیل استخدام کند تا به کارها سرعت ببخشد.

 

فکر وکیلی که پولش را ترانوس پرداخت کند و بتواند به شکل مناسبی از حقوق او در اختلافش با شرکت دفاع کند، به نظر الن مسخره آمد. الن پیشنهاد سانی را رد کرد و اعلام کرد که می خواهد از انجا خارج شود. وقتی اصرار کرد مونا کوله پشتی اش را از آزمایشگاه برایش بیاورد، مونا آن را به او داد. در مقابل، از او خواست تالپ تاپ و تلفن شرکتی اش را بدهد. الن به سرعت تلفن را به حالت تنظیمات کارخانه دراورد تا محتویاتش پاک شود و آنها را به او داد. سپس از آنجا خارج شد.


کتاب کارآفرینی کماندویی

کتاب کارآفرینی کماندویی، خرید از نشر برایند. قسمتی از کتاب:

همان طور که در تعریف کارآفرینی بیان کردم، تمرکز کارآفرینی بر انجام دادن کار نیست؛ بلکه بر ارائه راه حل و خلق ارزش از طریق یک سیستم کسب وکار متمرکز است. این سیستم باید پس از مدتی بتواند بدون نیاز به فعالیت مستقیم شخص کارآفرین، به صورت خودکار فعالیت کرده، توسعه پیدا کند. بنابراین سیستمی بودن فرایندها و فعالیت های یک کسب وکار عامل حیاتی در موفقیت آن خواهد بود.

 

تعاریف مختلفی از کسب وکار وجود دارد: برخی خریدوفروش های متعدد را کسب و کار می نامند و برخی مدیریت های تجاری را کسب و کار می گویند. همین طور هر فعالیتی که سبب شود به بازار خدمتی ارائه دهیم و آن را بفروشیم، کسب و کار نامیده می شود. تعاریف سنتی دیگری نیز وجود دارد؛ اما اگر درست به موضوع نگاه شود، باید بگویم کسب وکار یک سیستم است


خرید کتاب خون نحس

خرید کتاب خون نحس از نشر برایند. برای خرید کلیک کنید.

جلسی بارکت کم کم داشت از شدت کار خسته می شد. اواخر تابستان 2009 بود و او هر روز برای ساعات طولانی در شرکتی نوپا در پالوآلتوکار می کرد. او با کاری دست و پنجه نرم می کرد که در شرکتی جاافتاده تر، پنج شغل مختلف میشد. البته این طورهم نبود که او از کارگریزان باشد. مثل هرفارغ التحصیل 25 ساله دانشگاه استنفورد، تلاش و کوشش در خونش بود. اما حالا آرزوی اندکی شور و اشتیاق کاری داشت و شغلش چنین حسی به او نمیداد. شرکت دوستانگ، کارفرمای چلسی، وب سایتی شغلی برای متخصصان مالی بود.

چلسی یکی از دوستان بسیار صمیمی الیزابت در استنفورد بود. در سال اول ، آنها در خوابگاه های مجاور هم در ویلبرهال که مجموعه مسکونی بزرگی در لبه شرقی پردیس دانشگاه بود، زندگی می کردند و خیلی زود با هم دوست شده بودند. نخستین باری که همدیگر را دیدند، الیزابت لبخندی به پهنای صورتش داشت و تی شرت قرمزرنگی پوشیده بود که رویش نوشته شده بود: «سربه سر تگزاس نگذارید» . به نظر چلسی، او آدم دوست داشتنی و شوخ و زرنگی بود.

هردویشان اجتماعی و اهل گشت و گذار بودند و رنگ آبی چشمانشان یکی بود. به سهم خودشان، در جشن و خوشگذرانی های بسیاری شرکت کردند و در گروه دوستی دخترانه ای عضو شدند. بخشی از این کارهایشان برای پیدا کردن سرپناهی بهتر بود. در حالی که چلسی نوجوانی معمولی بود که هنوز تلاش می کرد راهش را در زندگی پیدا کند، به نظر می رسید الیزابت دقیقا میداند که می خواهد چه کسی باشد و چه کار کند. وقتی الیزابت در ابتدای سال دوم، با حق اختراعی که طراحی کرده بود به پردیس دانشگاه برگشت، چلسی به شدت تحت تأثیر قرار گرفت.

 

در پنج سالی که از ترک تحصیل الیزابت به قصد تأسیس ترائوس میگذشت، آن دو ارتباطشان را با هم حفظ کرده بودند. آنها به ندرت همدیگر را می دیدند؛ اما گهگاهی به هم پیغام می دادند. یک بار در همین تبادل پیام ها، چلسی از مشقت های کاری اش گفت. این حرف ها الیزابت را بر آن داشت که بگوید: چرا نمیایی برای من کار کنی؟»