برنامه ریزی بازاریابی برآیند برای کسب و کار

 

اینکه باید بین تعریف استراتژی و

تاکتیک تمایز وجود داشته باشد، بسیار مهم است.

ما تعریف هر دو واژه را در فرهنگ لغت بررسی کردیم. با توجه به شواهد پژوهشی و بررسی استراتژیهای تبلیغاتی در می یابیم که تصمیم گیری های استراتژیک شامل

تعریف مخاطبان هدف، تنظیم پیام موردنظر و انتخاب رسانه های اصلی برای رسیدن این پیام به مخاطبان هدف است.

تصمیمات تاکتیکی شامل توسعه واقعی پیام تبلیغی و تصمیم گیری در مورد زمان بندی تبلیغات است.


خرید کتاب خون نحس زندگی شمارا عوض میکند

خرید کتاب خون نحس از نشر برایند

 در قسمتی راجع به بین ادیسون را قرار داده بودم و نمیدانستم که این رقم

را به او مربوط نمیشد؛ به همین سبب، و ظاهر آرام بود. گفت که به راحتی می تواند آن زمان مصاحبه من با هولمز را به تعویق می انداخت و می خواست پرسش های

. . ایمیل، هفت محور اصلی گفت وگویم با ترانوس را بیان کردم که از ماجرای اعتبارسنجی را شامل می شد.

نسخه ای از آن ایمیل را برای تایلر فرستادم و او در حین صحبتمان آن را خواند تایید اعتبار، ضریب تغییرات یکی از آزمایش های خون ادیسون را قرار داده بودم ونیا را تایلر خودش محاسبه کرده است. هیچ قسمت دیگری از ایمیل به او مربوط نمی تایلر تصور می کرد که سرنخ آنها همین عدد بوده است. ظاهرا آرام بود. گفت که بها عدد را توجیه کند. ممکن است مال هرکسی باشد. تایلر به من نگفت که قرار است پدربزرگش را ببیند. او گفت ترانوس از او خواسته تا فردا به دن برود و وکلای شرکت را ببیند. گفتم: «

نرو.» تایلر دیگر برای شرکت دیجیتال مارکتینگ ترانوس کار نمی کرد و مجبورندا درخواست را بپذیرد. گفتم که اگر برود، آنها او را تحت فشار قرار می دهند. تایلر گفت که دوبار ان. موضوع فکر می کند. قرار شد فردا دوباره صحبت کنیم. تایلر ساعت

8:45 شب به خانه پدربزرگش رسید. جورج و شارلوت هنوز به خانه نرسیده بودند بنابراین تا وقتی ماشینشان وارد پارکینگ شد، در خیابان منتظر ماند. چند دقیقه آنجا ایستاد تا خودشان را جمع و جور کنند و سپس وارد خانه شد. آنها در سالن پذیرایی نشسته بودند. جورج پرسید: «

درباره ترانوس با روزنامه نگار حرف زدی؟» تایلر گفت: «

نه. نمیدانم چرا این طور فکر میکنند.» - الیزابت می داند که با وال استریت ژورنال صحبت کرده ای. او گفت روزنامه نگاردقیقا از جمله بندی یکی از ایمیل هایت استفاده کرده است. شارلوت حرف همسرش را تصحیح کرد: «

فکرکنم گفت که یک عدد بوده است.» تایلر پرسید: « آیا عددی مربوط به آزمایش اعتبارسنجی بوده است؟»

سپس ادامه داد: «

خیلی ها این داده را دیده اند. ممکن است روزنامه آن را از کارمندان سابق گرفته باشد.» جورج با تندی گفت: «

الیزابت می گوید تنها ممکن است تو آن را افشا کرده باشی.» تایلر روی حرفش ایستاد و گفت اصلا نمی داند آن روزنامه نگار چطور به چنین اطلاعاتی دست یافته

است.

جورج گفت: «

 

ما کمکت می کنیم. الیزابت می گوید اگر این مطلب منتشر شود، از کار بیکار می شوی تایلران حرفها را نپذیرفت و بار دیگر سعی کرد پدربزرگش را قانع کند که ترانوس او را گمراه کرده است. دوباره تمام حرف های پارسالش را برای جورج تکرار کرد، از جمله اینکه شرکت فقط بخش کمی از آزمایش های خونش را با دستگاه های ادیسون انجام میدهد. جورج همچنان قانع نشده بود. او به تایلر گفت که ترانوس سندی یک صفحه ای را امضا کرده و می فرستد تا تایلر هم با امضایش تایید کند که از این به بعد به تعهدات محرمانگی اش عمل خواهد کرد


خون نحس برآیند چرخ کسب و کار شما

 خون نحس برآیند را بخوانید 

اما همچنان در روشی که الیزابت این توجه ویژه همگانی را جلب می کرد، موضوع شیوه رویارویی الیزابت با این موضوع، بیشتر شبیه یک ستاره سینمایی بود تا یک یا در مصاحبه رسانه ای با کنفرانسها حضور می یافت. دیگربنیانگذاران مشهور استارت آپ می کردند و در انظار عمومی ظاهر می شدند؛ اما نه با چنین تکراری. تصویری که بابلیة گوشه گیر و سخت کوش ساخته بود، یک شبه او را به شهرتی فراگیر رسانده بود.

الیزابت خیلی زود در دام شهرت افتاد. حالا دو محافظ با آئودی مشکی چهاردرای 8 او را می رساندند. اسم رمز برای الیزابت «عقاب یک» و برای سانی «عقاب دی بود. آیودی پلاک نداشت؛ تقلید دیگری از استیو جابز که هر شش ماه مرسدس جدیدی می گرفت تا داشتن پلاک اجتناب کند. الیزابت همچنین سرآشپزی شخصی داشت که سالادها و آب میوه های سن او را از خیار، جعفری، کلم، اسفناج، کاهو و کرفس آماده می کرد. او هروقت لازم بود به جایی پرواز کند، با جت شخصی گلف استریم سفر می کرد.

قسمتی از آنچه تصویر عمومی او را تا این اندازه تأثیرگذار می کرد، پیام دلگرم کننده او در خصوص استفاده از آزمایش های خون سریع ترانوس برای تشخیص زودهنگام بیماری ها بود. بنا به تمام سخنانش در مصاحبه ها، هیچکس مجبور نخواهد شد با کسی که دوستش دارد، خیلی سریع خداحافظی کند. در سپتامبر2014، سه ماه پس از انتشار مقاله روی جلد فورچون، او این پیام را در سخنرانی ای در کنفرانس تد مد در سان فرانسیسکو با اضافه کردن بعدی شخصی به آن سوزناک تر کرد: او برای اولین بار در انظار عمومی از دایی اش گفت که بر اثر سرطان درگذشته بود؛ همان داستانی که برای تایلرشولتز در هنگام شروع به کارش در ترانوس بسیار الهام بخش بود.

 

واقعیت داشت که دایی الیزابت، رون دیتز، هجده ماه پیش بر اثر سرطان پوستی که متاستاز داده و در مغزش پخش شده بود، درگذشته بود؛ اما مطلبی که الیزابت از افشایش خودداری می کرد، این بود که او هرگز با دایی اش صمیمی نبود. برای اعضای خانواده اش که از ماهیت واقعی رابطه انها خبرا داشتند، استفاده از مرگ او برای معروف کردن شرکت، ساختگی و نوعی سوءاستفاده بود. قطعا هیچ یک از شنوندگان در کاخ هنرهای زیبای سان فرانسیسکو این نکته را نمی دانستند.


خون نحس کتابی برای همه


خون نحس کتابی برای افراد موفق، قسمتی از کتاب:

مطالهای حوزه ویروس شناسی ادامه دهد و دوران رزیدنتی اش را در یک کلینیک پاتولوژی در زنان در بوستون بگذراند.

در تابستان 2012، الن مسئول یک آزمایشگاه کودکان در پیتزبورگ بود که یک آگ لینکدین مشاهده کرد که دقیقا مطابق با افسون روبه رشد سیلیکون ولی بود: رئیس آزمایشگاه در شرکت زیست فناوری در پالوآلتو. او کمی قبل، خواندن زندگی نامه استیو جابز به قلم والترآیزاکسون تمام کرده بود. این کتاب که برای او به شدت الهام بخش بود، اشتیاقش را برای نقل مکان به منطق ساحلی سان فرانسیسکو شعله ورتر کرد.

پس از اینکه برای شغل آگهی شده درخواست داد، از او خواسته شد برای مصاحبه تنظیم شده ای در ساعت 6 عصر روز پنجشنبه به آنجا پرواز کند. ساعت ملاقات عجیب بود؛ اما او با خوشحالی آن را قبول کرد. او اول باسانی و بعد با الیزابت ملاقات کرد. در وجود سانی چیزی بود که به طرز مبهمی برای او عجیب می نمود؛ اما الیزابت این تأثیر را خنثی کرد؛ کسی که بسیار مشتاق و مصمم بود که خدمات درمانی را متحول کند. مانند بیشتر افرادی که الیزابت را برای اولین بار میدیدند، الن از صدای بم او جا خورد. صدای این زن به هیچ صدایی که تا آن موقع شنیده بود، شبیه نبود.


با وجود آنکه فقط چند روز بعد، الن پیشنهاد استخدام در ترانوس را دریافت کرد، قادر نبود به سرعت دران شرکت مشغول کار شود. او باید اول برای مجوز پزشکی در کالیفرنیا درخواست می داد. این پروسه هشت ماه طول می کشید و شروع رسمی کار را تا آوریل 2013 به تأخیر می انداخت. تا آن موقع تقریبا یک سال می شد که نفر قبلی در پست او، یعنی آرنولد گلب، استعفا کرده بود.


کتاب خون نحس بر اساس داستان واقعی

کتاب خون نحس داستان واقعی یک کسب و کار

سائی و مونا پایین آمدند تا او را در لابی ساختمان جدید ملاقات کنند. او را به اتاقی در پشت بن راهنمایی کردند و به او اطلاع دادند که قبلا به کار او در شرکت خاتمه داده اند. سانی چیزی را که شبیه اوراق حقوقی بود، از روی میز به سمت او هل داد.

الن عنوان درشت بالای برگه را خواند: «سوگندنامه الن بیم»

درآن اوراق نوشته بودند که با علم به مجازات دروغگویی تحت قوانین کالیفرنیا، او متعهد می شود که هیچ یک از داراییها

یا اطلاعات محرمانه ای را که در طول استخدامش در شرکت به آنها دست یافته است، افشا نکند و این تعهد شامل این بند هم میشد: «من هیچ اطلاعاتی در خصوص ترانوس به صورت کاغذی و الکترونیکی در هیچ یک از متعلقاتم در هیچ جایی شامل حساب ایمیل های شخصی، رایانه یا لپ تاپ شخصی، فولدرهای پاک شده یا موجود در سطل زباله رایانه ، فلش، منزل، ماشین یا هرجای دیگری ندارم.»

پیش از اینکه الن برای خواندن آن تعهدنامه فرصت کافی پیدا کند، شنید که سانی با صدای سردی گفت: «ما میدانیم که تو برای خودت تعداد بسیاری از ایمیل های کاری را فرستاده ای. تو باید به مونا اجازه بدهی که وارد حساب جیمیلت بشود تا بتواند آنها را پاک کند.»

الن مخالفت کرد. او به سانی گفت که اجازه ندارد به حریم خصوصی اش تجاوز کند و او هیچ مدرکی را امضا نخواهد کرد.

صورت سانی قرمز شد. همین طور که بیشتر عصبانی میشد، سرش را با نفرت تکان می داد. به سمت مونا برگشت و گفت: «باورت میشود این پسر دارد چه کار میکند؟»

او دوباره به الن رو کرد. در حالی که تحقیراز صدایش می بارید به الن پیشنهاد داد برایش وکیل استخدام کند تا به کارها سرعت ببخشد.

 

فکر وکیلی که پولش را ترانوس پرداخت کند و بتواند به شکل مناسبی از حقوق او در اختلافش با شرکت دفاع کند، به نظر الن مسخره آمد. الن پیشنهاد سانی را رد کرد و اعلام کرد که می خواهد از انجا خارج شود. وقتی اصرار کرد مونا کوله پشتی اش را از آزمایشگاه برایش بیاورد، مونا آن را به او داد. در مقابل، از او خواست تالپ تاپ و تلفن شرکتی اش را بدهد. الن به سرعت تلفن را به حالت تنظیمات کارخانه دراورد تا محتویاتش پاک شود و آنها را به او داد. سپس از آنجا خارج شد.